۱۳۹۳ شهریور ۲۳, یکشنبه

سکولاریسم مامای مدرنیته و دموکراسی

این روزها وقتی به صفحات رسانه های فارسی زبان سرک می کشیم بیش از پیش شاهد مقالات و گفتارهایی هستیم که پیرامون مولفۀ سکولاریسم با ابعاد مثبت و منفی منتشرمی گردد. اما آنچه نگارنده را واداشت به این مقوله بپردازم، استنباط ناشیانه وغلطی است که برخی از اصحاب قلم  نسبت به این موضوع داشته و دارند. نکته ای که برخی ازاین دوستان روی آن تاکید دارند براین باوراستوار است که نباید سکولاریسم را به عنوان پیشوند و یا پسوند با مفاهیمی چون دموکراسی به کار برد و ضرورتی ندارد که چیزی را به مفهومی که آن عنصر را در خود دارد، اضافه کنیم. افزون برآن بعضا می بینیم که برخی حتی به ظرورت کاربرد این مفهوم نیز اعتقاد نداشته و ازکنار آن به سادگی می گذرند. این نگاه وقتی آزاردهنده می شود که مطرح کنندگان آن با نگاه ژورنالیستی صرف و فاقد نگاه جامعه شناختی، به آن می پردازند. نگارنده از مسالۀ اول عبور می کنم چراکه دیگران جواب های کامل و مبسوطی به آن داده اند. اما مسالۀ دوم  به باور نگارنده بسیار اساسی تر است و باید بیش از پیش به آن توجه داشت و به موشکافی آن پرداخت.
آن طورکه دررسانه ها وحتی برخی از کتب فلسفی و سیاسی به آن اشاره شده، سکولاریسم و دموکراسی امروزی، زاییده دوران رنساس و مدرنیته می باشند. به باور برخی نطفۀ سکولاریسم و دموکراسی امروزی دررحم مدرنیته شکل گرفته و به رشد و تکامل تاریخی خود رسیده اند. ناگفته نماند که منظور نگارنده از دموکراسی، نوع کلاسیک آن نیست که دردولت شهرهای یونان باستان، فلات آناتولی و حتی سومر باستان از آن یاد می شود، بلکه دقیقا دموکراسی نوین و امروزی است که محصول دوران مدرن می باشد. چراکه دموکراسی های کلاسیک اساسا از خصلتهای دموکراتیک برخوردار نبودند. وقتی زنان یعنی نیمی از جامعه و بردگان و دون پایگان آن جوامع، از حق انتخاب ودیگرشرایط مساوی با دیگران برخوردار نباشند طبیعتا چنین سیستم هایی را نمی توان دموکراسی نامید. به دیگر سخن چنین ساختارهایی از حداقل خصلت های دموکراتیک برخوردار نبودند. ازاین رو منظور نگارنده، دموکراسی در دوران مدرن با تمام خصلت های دموکراتیک می باشد.
 و اما یکی از علت هایی که باعث گشته تا  این شبهه پیش آید که سکولاریسم از دل مدرنیته خارج شده است، نگاه صرف سیاسی به این پدیده می باشد. در واقع نگاه صرف سیاسی خارج از نگاه تاریخی، فلسفی و جامعه شناختی به این پدیده، موجب گشته است تا ما چنین استنباط غلطی داشته باشیم  و به دنبال آن، سبب می گردد تا آدمی در بیان تقدم و تاخر این مفاهیم دچار خطا گردد. اگرچه وقتی مفاهیم مورد نظر را با تعاریف تاریخی، جامعه شناختی و فلسفی، همراه با نگاه سیاسی یکجا ببینیم  ممکن است دچار اغتشاش فکری گردیم اما اگر بتوانیم از این مرحله به درستی و تیزبینی عبورکنیم متوجه نکته ای خواهیم شد که شاید تمام مفروضات قبلی ما به چالش کشیده شود. این چالش وقتی بیشتر دیده می شود که  نگاه مبتنی بر علم و منطق ریاضی به نگاه های قبلی اضافه گردد. یعنی چشم های قبلی خود را به یک عینک علمی با منطق ریاضی مسلح کنیم. خلاصه کلام اینکه نباید سکولاریسم را تنها در بعد سیاسی یعنی جدایی دین ازسیاست تعریف و تجویز کرد. در غیر این صورت ابهاماتی پیش می آید که امروزه بسیاری با آن دست به گریبان هستند. به باور نگارنده باید سکولاریسم را به عنوان یک دستگاه عقلی که در تمام حوزه های انسانی دخالت و حضور دارد بنگریم و شیوۀ تفکر سکولاریستی را مبنای شناخت، ارادۀ و حرکت انسان بدانیم.
نگارنده براین باور است که اگر مقدمات مطرح شده در شناخت سکولاریسم و دموکراسی و حتی مدرنیته رعایت گردد، ما می توانیم ادعا داشته باشیم که نه تنها سکولاریسم از دل مدرنیته و دموکراسی بیرون نیامده است بلکه ماما و زایندۀ اصلی مدرنیته و دموکراسی نوین است!
جالب اینکه لفظ سکولاریسم به عنوان یک نظریۀ سیاسی برای اولین بار توسط «جورج هالی اوک» به سال  ۱۸۴۶ در بریتانیا مطرح گشت. اما این دلیل نمی شود که ما فرض را بر آن بگذاریم که شیوۀ تفکر سکولاریستی قبل ازآن وجود نداشته است. برای مثال برای اولین بار لفظ رنسانس در فرانسۀ قرن شانزدهم بکار برده شد اما رنسانس از ابتدای سدۀ چهاردهم آغاز گشت. از این رو ما نمی توانیم بیان کنیم که چون این لفظ درقرن شانزدهم به کار برده شده، پس رنسانس از آن تاریخ آغاز شده است. مولفۀ سکولاریسم هم درست چنین وضعیتی دارد. باید اذعان داشت که چنین تفکری قطعا هم زمان با تاریخ دین وجود داشته و خواهد داشت. این یک اصل فلسفی است که هر پدیدۀ ذهنی و عینی توامان با متضاد خویش آفریده می شود. (خوب و بد، زشت و زیبا، کژی و راستی، دموکراسی و استبداد، این جهانی و آن جهانی) در واقع ظهور ادیان غیر گیتیانه، هرگز متصور نمی شد مگر آنکه درک و نگاه گیتیانه حضور و بروز می داشت.
 و اما خصلت اصلی مدرنیته چیست که آن را با دنیای پیشامدرن متمایز می سازد؟ در این شکی نیست که عنصر  اصلی و تمییزدهندۀ این دو دوره، دقیقا نگاه گیتیانه، علمی و این جهانی انسان به خود، محیط و تمام مولفه های پیرامونی وی است. این رویکرد دقیقا یک شیوه و نگاه سکولاریستی است.چراکه معنای لغوی، فلسفی و جامعه شناختی سکولاریسم  دقیقا بر نکتۀ «این جهانی» استواراست.
علم منطق، دانشی است که قواعد درست اندیشیدن را به ما می آموزد. بنابراین اگراز یک شیوه منطقی در شناخت تاخر، تقدم زمانی و محتوایی مولفه های برشمرده شده استفاده کنیم متوجه می شویم که  مدرنیته در رحم شیوۀ تفکرسکولاریستی شکل گرفته و زائیده شده است. دوران مدرن زمانی شکل گرفت که انسان به این باور رسید که باید به مسائل پیرامون خود با نگاه سکولاریستی بنگرد. وقتی «کوپرنیک » و «گالیله» در مقابل قرائت مذهبی کلیسا ایستادند و برخلاف کتاب مقدس ابراز کردند که زمین به دورخورشید نمی چرخد و مرکزعالم نیست، دقیقا به یک حرکت این جهانی و سکولاریستی دست زدند. چنین شیوۀ تفکری سبب گشت که فراکرد مدرنیته شکل و جان گیرد. ازاین رو به جرات می توان ادعا کرد که هم فراکرد مدرنیته و هم دموکراسی امروزی، ماحصل شیوۀ تفکرسکولاریستی است. مگر اینکه برخی بخواهند قاعدۀ «علت و معلول» در تبیین اتفاقات جاری در طول تاریخ را نادیده گرفته و جای این دو را با هم عوض کنند.
حرف آخر

دنیا با سرعت سرسام آوری درحال حرکت در بستری است به نام مدرنیته که هنوز پایانی برایش متصور نیست. به قول «هابرماس» اندیشمند آلمانی:« مدرنیته یک پروژه ناتمام است.» از این رو دوستان به جای اینکه عنصر اصلی و مامای زایندۀ این حرکت را بنا برهر دلیلی در نزد افکار عمومی تضعیف کنند، بیشتر مطالعه کرده و نگذارند تا نگاه های سطحی جای خود را به نگاه های ژرف و کاربردی بدهند. و اگر درک مفاهیم دشوار برایشان بسیار آزاردهنده است، حداقل سکوت کنند. بهتربگویم گاهی سکوت بهتراست ازحرف های  نسنجیده که هیچ مبنای علمی ندارند!

۲ نظر:

  1. به نظر من اگر سکولاریسم را به صورت حداقلی مطرح کنیم توان عملی بیشتری خواهد داشت تا آن را به صورت حداکثری پیش بکشیم. توضیح آن که چنانچه بگوییم سکولاریسم به معنای حذف خدا یا دین از جامعه است و انسان وفهم او از جهان است که اصالت دارد نه تنها به سکولاریسم قوت نبخشیده ایم بلکه کارکرد مهمش را که همانا جدا کردن دین از سیاست است تضعیف کرده ایم. این موضوع یعنی جدایی دین از سیاست در جامعه های دین زده قابلیت طرح بیشتری دارد تا حذف کامل دین و خدا از جامعه و مطرح کردن انسان محوری. به هر حال از مقاله متقن شما تشکر می کنم

    پاسخحذف